دود خورده

لغت نامه دهخدا

دودخورده. [ خوَرْ / خُرْ دِ ] ( ن مف مرکب ) دودخورد. آنکه یا آنچه دود بدان خورده است. دودزده.
- دود چراغ خورده؛ آنکه در تحصیل علم و کمال شبهای درازی را به مطالعه کتب گذرانده است. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

دود خورد. آنکه یا آنچه دود بدان خورده است.

جمله سازی با دود خورده

مخواه لوزنه زین دود خورده مطبخ پیر که گوشتش همه گرده است و هیچ پهلو نیست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ورق فال ورق فال قهوه فال قهوه فال فنجان فال فنجان