گفتم که مرا زغم به سه بوسه بخر دل تافته گشتی و گران کردی سر
گر تربیت اینست بسا کاهل سخن را دل تافته گردد چو تنور از پی نانی
زنجیر دل تافته را در غم و دردم گر رشته جانست بهم در گسلاند
عمری از خوی کسی کوره دل تافته ام شعله خاکستر آیینه پرواز من است
کس نیست که چون من زتو دل تافته نیست سررشتهٔ وصل تو کسی بافته نیست
جز آه دل تافته و اشگ روان نیست او را بدو گیتی خبر از اشگ تر خویش