درنگ نمودن

لغت نامه دهخدا

درنگ نمودن. [ دِ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) درنگ کردن. تأخیر نمودن. کندی کردن. تری. تعریش. تفخذ. تهنید. مُعارّة. ( منتهی الارب ): تعجس؛ درنگ نمودن و بازایستادن. تقطی؛ درنگ و تأخیر نمودن. مداومة؛ همیشه داشتن چیزی را و درنگ نمودن در آن. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

درنگ کردن تاخیر نمودن کندی کردن

جمله سازی با درنگ نمودن

 28- درنگ نمودن در جلسه درس پس از پايان گرفتن آن
28- درنگ نمودن در جلسه درس پس از پايان گرفتن آن 
4- اگر معلم داراى مركب و وسيله نقليه باشد، در جمع شاگردان بر آن سوار نمى شود.و امثال آن (از فوائد ديگرى كه قهرا با درنگ نمودن معلم در جايگاه خويش، عائد او وشاگردانش مى گردد).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ددی
ددی
تازه
تازه
اتی
اتی
سلیم
سلیم