در فتادن

لغت نامه دهخدا

درفتادن. [ دَ ف ِ / ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) درافتادن. درآویختن. روی آوردن. هجوم آوردن:
خروش و ناله به من درفتاد و رنگین گشت
ز خون دیده مرا هر دو آستین و کنار.فرخی.با چابکان دلبر و شوخان دلفریب
بسیار درفتاده و اندک رمیده اند.سعدی.- بهم درفتادن؛ بیکدیگر درآویختن. بهم درافتادن:
بهم درفتادند هر دو گروه
شدند از دد و دام و دیوان ستوه.فردوسی. || پیش آمدن. روی کردن. دست دادن:
ای دوست روزها به تنعم بروزه باش
باشد که درفتد شب قدر وصال دوست.سعدی.

فرهنگ فارسی

در افتادن در آویختن روی آوردن هجوم آوردن

جمله سازی با در فتادن

💡 با ضعیفان به ادب باش که عیسی صفتان در فتادن خطر از دیده سوزن دارند

💡 چو سگ تا چند بر هر در فتادن پی نانی عذاب خویش دادن

💡 بر نمی‌دارد زمین خاکساری امتیاز در فتادن، سایهٔ شاه و گدا یکسان بود

💡 تو در دریا نئی او در بر تست به طوفان در فتادن جوهر تست

💡 بر نمی دارد زمین خاکساری امتیاز در فتادن سایه شاه و گدا یکسان بود

جوز یعنی چه؟
جوز یعنی چه؟
قرین رحمت یعنی چه؟
قرین رحمت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز