خیال باز. [ خ َ / خیا ] ( نف مرکب ) کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف. ( ناظم الاطباء ). خیال ساز. آنکه فانوس خیال را بکار اندازد. ( یادداشت مؤلف ): بازیچه لعبت خیالت زین چشم خیال بازگشتم.سیدحسن غزنوی.در پرده دل آمد دامن کشان خیالش جان شد خیال بازی در پرده وصالش.خاقانی.به تبسم نهانی که زده بگریه من مژه خیال بازم چه گهر که سفته امشب.بابافغانی ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد خیال باف.
جمله سازی با خیال باز
ملک باقی کمال ساز بُوَد ملک دنیا خیال باز بود
تا کند صید سحرسازی تو جاودان را خیال بازی تو
بر مرکب عشق برنشستیم از عقل و خیال باز رستیم
رستم ز چنگ هجر که هر چند چاره کرد بیش از خیال باز ندانست مرمرا