لغت نامه دهخدا خوش خال. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) که خال نیکو دارد. || معشوق. نگار. شاهد. ( ناظم الاطباء ).
جمله سازی با خوش خال بینی آن پروانۀ خوش خال و خط جسته بیرون از غلاف پیرهن ماری بود خوش خال و خط بر وی ز هر زنگی نقط درکام خصم بیغلط زهر آشکارا ریخته