خورشید طلعت

لغت نامه دهخدا

خورشیدطلعت. [ خوَرْ / خُرْ طَ ع َ ] ( ص مرکب ) کنایه از خوش صورت. خوبروی. جمیل. خورشیدچهره:
صدر زمین تواضع و خورشیدطلعتی
وز طلعت تو تافته خورشید بر زمی.سوزنی.ملک را دو خورشیدطلعت غلام
بخدمت کمر بسته بودی مدام.سعدی ( بوستان ).خورشیدطلعت مریخ رزم. ( حبیب السیر جزء 12 از ج 2 ).

فرهنگ فارسی

کنایه از خوش صورت خوبروی

جمله سازی با خورشید طلعت

صدر زمین تواضع و خورشید طلعتی وز طلعت تو یافته خورشید برزمی
غافل ای خورشید طلعت از سیه روزان مشو چون زخط صبح بناگوش تو خواهد شام شد
ما خود چه ذره ایم که خورشید طلعتان با روی آتشین همه پروانه تواند
امید لطف ز خورشید طلعتی است مرا که آب زندگی آتش ز خوی او دارد
خورشید طلعت تو ناگه فکنده عکسی اجسام خیره گشته ارواح حال کرده
مژه ام جلوه گاه پروین است گل خورشید طلعتان این است
فریاد کز نظاره خورشید طلعتان خواهد رساند خانه دل را به آب چشم
ز نور جبهه او چشم عالم روشنی دارد چراغ عالمی روشن ازان خورشید طلعت کن
هلات ابروی و خورشید طلعت عذارت ماه و قد سرو روان است
بپوش دیده ز خورشید طلعتان که مرا نشد ز دیدنشان غیر چشم تر حاصل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تک نیت فال تک نیت فال ورق فال ورق فال جذب فال جذب