خضر راه
فرهنگ فارسی
جمله سازی با خضر راه
غبار دیده یعقوب خضر راه بس است نسیم مصر چه حاجت به کاروان دارد؟
دستم زچاره کوتاه عقلم بخیره گمراه شد خضر راه عشق و آموخت نام حیدر
جز ساقی ما که خضر راه کرم است کس نیست که دست کس به آبی گیرد
هر نسیمی می تواند خضر راه او شدن هر که چون برگ خزان آماده رفتن شود
خط اگر بود، دلم پی به دهانش می برد خضر راه من تفسیده جگر پیدا نیست
کجاست عشق که آتش فروز آه شود مرا به چشمه ی تحقیق، خضر راه شود