خضر راه

لغت نامه دهخدا

خضر راه. [ خ ِ رِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از راهنما. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کنایه از راهنما

جمله سازی با خضر راه

غبار دیده یعقوب خضر راه بس است نسیم مصر چه حاجت به کاروان دارد؟
دستم زچاره کوتاه عقلم بخیره گمراه شد خضر راه عشق و آموخت نام حیدر
جز ساقی ما که خضر راه کرم است کس نیست که دست کس به آبی گیرد
هر نسیمی می تواند خضر راه او شدن هر که چون برگ خزان آماده رفتن شود
خط اگر بود، دلم پی به دهانش می برد خضر راه من تفسیده جگر پیدا نیست
کجاست عشق که آتش فروز آه شود مرا به چشمه ی تحقیق، خضر راه شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال سنجش فال سنجش فال مارگاریتا فال مارگاریتا