لغت نامه دهخدا
خردچشم. [ خ ُ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) ضعیف چشم. آنکه چشمان درشت ندارد. اَخْفَش. ( یادداشت بخط مؤلف ). || دارنده چشمان ریز.
خردچشم. [ خ ُ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) ضعیف چشم. آنکه چشمان درشت ندارد. اَخْفَش. ( یادداشت بخط مؤلف ). || دارنده چشمان ریز.
ضعیف چشم آنکه چشمان درشت ندارد
💡 مثل شاه و تو دانی به چه ماند ای ری مثل مغز و خرد چشم و ضیا جسم و روان
💡 آیت بخشش او نقد روان است و خرد چشم بیننده و گوش شنوا قلب سلیم
💡 ای در هوای معرفت قدرتت چو باز سیمرغ چشم باز و خرد چشم دوخته
💡 خرد چشم جان است چون بنگری تو بیچشم شادان جهان نسپری
💡 خرد چشم جانست چون بنگری تو بیچشم روشن جهان نسپری