حیس

لغت نامه دهخدا

حیس.[ ح َ ] ( ع اِ ) طعامی است و آن چنان باشد که خرما رابا روغن و پینو آمیخته بشورانند و تخم خرما را از آن دور کنند و گاه عوض پینو، پست ریزند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). چنگالی و آن حلوایی باشد که از روغن و کعک و شیر و جز آن کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || امر ردی نامحکم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): گویند: هذا الامرحیس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || در مثل گویند عاد الحیس بحاس؛ ای عادالفاسد یفسد. واصل مثل اینست که زنی مردی را در فجور دیده سرزنش کرد و دیری نگذشت که مرد آن زن را در همچنان فجور دید. ( منتهی الارب ). و این مثل است برای کسی که روش خود نیکو گرداند و سپس به بدی گراید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( مص ) حیس ساختن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تافتن رسن را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آمیختن. ( منتهی الارب ). مخلوط کردن. ( از اقرب الموارد ). || نزدیک شدن هلاک. ( منتهی الارب ). و به این معنی بطور مجهول استعمال شود. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

طعامی است و آن چنان باشد که خرما را با روغن و پینو آمیخته بشورانند و تخم خرما را از آن دور کنند و گاه عوض پنیو پست ریزند.

جمله سازی با حیس

ز کین عدو شکند گو دلم بسنگ جفا که هست چوب مکافات کرده ها در حیس
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کص یعنی چه؟
کص یعنی چه؟
پیشه یعنی چه؟
پیشه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز