حکم دار

لغت نامه دهخدا

حکم دار. [ ح ُ ] ( نف مرکب ) حاکم.

فرهنگ فارسی

حاکم

جمله سازی با حکم دار

بیا ای زلف چوگان حکم داری که چون گویم در این میدان فکندی
همه حکم داران زیونان بدند که ستراپ دارای ایران بدند
بیا ای زلف چوگان حکم داری که چون گویم در این میدان فکندی
ترا زیبد به عالم پادشاهی که زیر حکم داری مرغ و ماهی
بزن گوئی کنون چون حکم داری که بر ملک وجودت شهریاری
همان پور رادش بکشتند زار که در ملک کاری بدی حکم دار