حقیقت شناس

لغت نامه دهخدا

حقیقت شناس. [ ح َ قی ق َ ش ِ ] ( نف مرکب ) آنکه معرفت بحقایق دارد:
ندارم ز دینار خسرو سپاس
که او نیست شاه حقیقت شناس.فردوسی.حکایت کنند از بزرگان دین
حقیقت شناسان عین الیقین.سعدی.توان گفتن این با حقیقت شناس
ولی خرده گیرند اهل قیاس.سعدی.

فرهنگ عمید

کسی که حقیقت را بشناسد، دانا، هوشمند.

فرهنگ فارسی

آنکه معرفت به حقیقت دارد

جمله سازی با حقیقت شناس

عاشق یکرنگ حقیقت شناس گفت که ای محو امید و هراس
عاشق یکرنگ حقیقت شناس گفت که ای محو امید و هراس
یقین بدان و حقیقت شناس و راست شمر که نفس آدمی از خاک گور سیر شود
خدایا دلی ده حقیقت شناس زبانی سزاوار حمد و سپاس
به حکم شریعت طریقت اساس به نور طریقت حقیقت شناس
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
حدس
حدس
بی عرزه
بی عرزه
شیمیل
شیمیل
لاشی
لاشی