توکز

لغت نامه دهخدا

توکز. [ ت َ وَک ْ ک ُ ] ( ع مص ) آماده شدن بدی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تکیه زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تکیه کردن بر عصا. ( از اقرب الموارد ). || پرشدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پرشدن از طعام. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

آماده شدن بدی را تکیه زدن

جمله سازی با توکز

جز توکز جان مشتری گشتی جهان ها ابتلا را تاب خونریزی تنی را با چنان لشکر نباشد
چون پیش توکز زمانه شادی اظهار کنم غم نهان را
نشاط اینجا بهار اینجا بهشت اینجا نگار اینجا توکز خود غافلی صرف عدم‌کن دوربینی را
توکز رخ شمع طور و چشم جان، نور نظر باشی چه خواهد شد سرت گردم، شب ما را سحر باشی؟
ننوشته نام تیغ توکز نوک‌کلک من جست آتشی‌ که تا به فلک رفت ازان شرار
شوری ست حزین با توکز زمزمه ات امشب در دیده نمک دارم، افسانه چنین باید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نحوه یعنی چه؟
نحوه یعنی چه؟
چیست یعنی چه؟
چیست یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز