بی منت این ابر تنک مایه فصیحی بید چمن ما گل خورشید ثمر داد
تا ساحل پیمانه رسیدیم و نشستیم این آب تنک مایه، گذر هیچ ندارد
من تنک مایه ام و پیر مغان مستغنی وای اگر خرقهٔ سالوس نگیرد به گرو
همتی را که به روشن گهری مشهورست چون گدایان تنک مایه به یک نان مفروش
مغز سر من نیست تنک مایه سودا در دیده من جوش بهارست خزان را
تا تنک مایه به دریوزه خودآرا نشود نرخ پیرایه گفتار گران می بایست