تحذیف

لغت نامه دهخدا

تحذیف. [ ت َ ] ( ع مص ) راست بکردن. ( زوزنی ). آماده و نیکوکردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). شاعر در صفت اسب گوید:
لها جبهة کسراةالمجن
حذّفه الصانع المقتدر.( از اقرب الموارد ).|| تحذیف شَعر؛ تطریر موی و تسویه آن. پیراستن موی و گرفتن از نواحی آن تا برابر شود. ( از منتهی الارب ). حَذَّف َ شَعرَه ُ؛ سواه ُ و هو ان یأخذ من نواحیه حتی یستوی. ( قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). و کل شی اخذت من نواحیه حتی سویته و صنعته و هیأته فقد حذف تحذیفاً. ( ناظم الاطباء ). تحذیف سر چنانکه معمول زنان تازی است عبارتست از اینکه یک سو میکنند آن قدری ازمویها را که در پیش سر واقع شده و نصف آنرا بر بالای گوش برده و نصف دیگر را در گوشه ابرو می چسبانند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

راست بکردن آماده و نیکو کردن چیزی را یا تحذیف شعر.

جمله سازی با تحذیف

سدس و عشر و ثلث او را باز با این هر دو قسم جمع کن، نی نی که نصف ثلث او تحذیف کن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
دارک یعنی چه؟
دارک یعنی چه؟
انسجام یعنی چه؟
انسجام یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز