لغت نامه دهخدا
بی معین. [ م ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + معین ) بی یار و یاور. ( ناظم الاطباء ):
آسمان بی معین احمد او
اختران را قِران نخواهد داد.خاقانی.و رجوع به معین شود.
بی معین. [ م ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + معین ) بی یار و یاور. ( ناظم الاطباء ):
آسمان بی معین احمد او
اختران را قِران نخواهد داد.خاقانی.و رجوع به معین شود.
بی یار و یاور.
💡 آن که دین را کرد نصرة ذوالفقار جد او در مضیقی اوفتاده، بی معین و ناصرست
💡 این غم مرا کشد که عدو صدهزار و تو تنها و بی معین و مددکاری، ای حسین
💡 بی معین کرده صد هزاران کار خود بخود نی ورا رفیق و نه یار
💡 پناه جهان اندرین سرزمین غریب است و بی یاور و بی معین
💡 تنها و بی کسم من و، این قوم صد هزار گردیده ام زکینهٔ اشرار، بی معین