مشو ایمن زچشم شرمگین آن کمان ابرو که چندین تیغ بی زنهار در زیر سپر دارد
خبر نداشتم از شعله های بی زنهار به آب راند مرا جویبار گریه شمع
خانه ما در پناه پستی دیوار ماند ورنه سیلاب حوادث سخت بی زنهار بود
کوه طاقت برنمی آید به موج حادثات پیش این سیلاب بی زنهار خودداری چه سود؟
در چمن جز ریختن خون صراحی را به جام دست بی زنهار او پروای گل چیدن نداشت
کشتنی چون دیر کشتن نیست صید عشق را الحذر از تیغ مژگانی که بی زنهار نیست