بی زاد

لغت نامه دهخدا

بی زاد. ( ص مرکب ) ( از: بی + زاد عربی ) بی توشه. آنکه زاد ندارد. ( یادداشت مؤلف ): ارمال؛ بی زاد ماندن قوم. ( تاج المصادر بیهقی ).
بی زاد. ( ص مرکب ) بی زاده. بی فرزند. بی نسل.

فرهنگ فارسی

بی زاده ٠ بی فرزند ٠ بی نسل ٠

جمله سازی با بی زاد

منم آن راحله گم کرده در کوه ز بی زادی به زیر کوه اندوه
ظاهر آنست که بی زاد و تهی دست رود گر ازین مزرعه کس پر نکند انباری
بی زاد رحمتت نرسد کس به هیچ جای گر صد ذخیره بهر معادش بود معد
اعتماد مفلس میخانه بر فیض خم است نیست زادی چون توکل حاجی بی زاد را
پرخطر راهست راه عشق و ما بی زاد و آب سیل اشک ما مگر هم زین خطر بیرون برد
مردان پاک‌رو ز درازی راه تو بی زاد و توشه بر سر منزل بمانده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
راه و رسم
راه و رسم
کردار
کردار
کونی
کونی
خویش
خویش