بی حکم

لغت نامه دهخدا

بی حکم. [ ح ُ ] ( ص مرکب ) بدون دستور و بدون فرمان. || بدون اجازه و بدون پروانگی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بدون دستور و بدون فرمان ٠ یا بدون اجازه و بدون پروانگی ٠

جمله سازی با بی حکم

💡 بی حکم تو هیچ کار نتواند بود بیحکمت تو شمار نتواند بود

💡 باری مجال نیست کنون آفتاب را بی حکم او که بر کشد از کوهسار تیغ

💡 بی حکم تو نمیرد، یک نفس در جهان بی امر تو نزاید، یک طفل مادرا

💡 بی حکم تو ایام وکیلی است فضولی بی دست تو انعام سجلی است، مزور

💡 بی امر تو نریزد، یک برگ از درخت بی حکم تو نخیزد یکمو به پیکرا

💡 جوهر نمی پذیرد بی حکم تو عرض عنصر همی نگیرد بی امر تو قرار

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
داشاق یعنی چه؟
داشاق یعنی چه؟
اسرار کردن یعنی چه؟
اسرار کردن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز