بتگری

لغت نامه دهخدا

بتگری. [ ب ُ گ َ ] ( حامص مرکب ) عمل بتگر. ساختن بت. بت سازی:
ز نقاشی و بتگریها که کردی
ز تو خیره ماندست نقاش و بتگر.فرخی.گر آرایش تن ز بتگر بود
تنت را میارای کاین بتگریست.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

عمل بتگر ساختن بت

جمله سازی با بتگری

💡 تو گفتی مگر خانه ی بتگری ست که آزر مر او را یکی چاکری ست

💡 بتگری مانند آزر پیشه اش بست نقش تازه ئی اندیشه اش

💡 گر آرایش بت ز بتگر بود تنت را میارای کاین بتگری است

💡 بنمود رخ و روم به یک بار بشورید آیین بت و بتگری از دیدن آن بود

💡 عزم او آن است کز شمشیر او سالی دگر کس نبیند در همه عالم بتی یا بتگری

💡 مدح و ذمت گر تفاوت می کند بتگری باشی که او بت می کند

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شکوه یعنی چه؟
شکوه یعنی چه؟
محنت یعنی چه؟
محنت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز