باده زدن

لغت نامه دهخدا

باده زدن. [ دَ / دِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) باده خوردن. می خوردن. می زدن. و رجوع به آنندراج شود. باقر کاشی گوید:
ما ز روز ازل از عشق و جنون دم زده ایم
باده عشق ز پیمانه آدم زده ایم.
میرزا معز فطرت گوید:
دگر کجا زده ای باده ای قیامت حسن
که کرده محشر گلها بهشت رنگ ترا.( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

می خوردن

جمله سازی با باده زدن

چون بهر روز بود شرط خرد باده زدن باده را نیز بدین گونه شمار لقب است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال حافظ فال حافظ فال مکعب فال مکعب فال اوراکل فال اوراکل