باد پای

لغت نامه دهخدا

بادپای. ( ص مرکب، اِ مرکب ) سریع در رفتار ( اسب یا مرکوبی دیگر ). سخت تندرو. سخت تیز در رفتن. بادپیکر. بادپیما. رجوع به بادپیکر و بادپیما شود:
اگر خواهی این بادپای دوان
دو دستت ببندم به بند گران.فردوسی.هیونان کفک افکن و بادپای
برفتند چون رعد غران ز جای.فردوسی.همه لشکر ما بکردار شیر
دوان و دمان بادپایان بزیر.فردوسی.برانگیخت که پیکر بادپای
بگرز گران اندرآمد ز جای.اسدی ( گرشاسب نامه ).روز گذشته را و شب نارسیده را
در هم زنی بپویه اسبان بادپای.سوزنی.ز تیزی که شد مرکب بادپای
رساند آن تن سفته را باز جای.نظامی.بر پیم بادپای را میران
در دل خود خدای را میخوان.نظامی.- بادپای وهم؛ یعنی در سرعت سیر مانند وهم و خیال است. ( ناظم الاطباء ).
|| اسب: مر اسب را پارسیان بادجان خوانده اند و رومیان آنرابادپای. ( نوروزنامه ). اسب خوب. اسب تندرو. تکاور.

فرهنگ فارسی

سریع در رفتار

جمله سازی با باد پای

جای عزت طلبان داعیه جان داران باد پای علم عز خلیل اللاهی
ز ارتفاع معالیش و هم سر گردان ز سنگ لاخ حوالیش باد پای افکار
زان باد پای اسب تو آید عجب مرا کاندر قرارگاه نخواهد قرار خویش
بعزم صید عرب خان آسمان رفعت به باد پای بیابان نورد گشت سوار
تمام اسباب جگ کرده مهیا رها شد باد پای باد پیما
بس سر سرباز و جان لشکر جان باز ریخته در پای باد پای ولی عهد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تعامل
تعامل
اگزجره
اگزجره
هول
هول
فال امروز
فال امروز