ایستم

لغت نامه دهخدا

ایستم. ( اِخ ) محل اجتماع نمایندگان دول یونانی بود. ( ایران باستان ص 767 ). || بمعنی برزخ است و برزخ ( کرنت ) را چنین می نامیدند. ( حاشیه ایران باستان ص 767 ). رجوع به صص 768 - 786، 888، 801- 805 و 809 شود.

فرهنگ فارسی

محل اجتماع نمایندگان دول یونانی بود

جمله سازی با ایستم

💡 چو در نماز همی ایستم خیال تورا گهی ز راست گه از چپ سلام می گویم

💡 در خدمتت چو سرو بپای ایستم همه ور خود بسان گل بودم پر ز خار پای

💡 بعد ازین، این مدعی چون بر در جانان روی من هم آیم از قفا و ایستم پهلوی تو

💡 برآستان تو می ایستم به قصد نماز سجود خاک درت را بهانه می جویم

💡 و گفت: الهی!اگر من نتوانم که از گناه باز ایستم تو می‌توانی که گناهم بیامرزی.