لغت نامه دهخدا
افشاندنی. [ اَ دَ ] ( ص لیاقت ) قابل افشاندن. لایق افشاندن. و رجوع به افشاندن شود.
افشاندنی. [ اَ دَ ] ( ص لیاقت ) قابل افشاندن. لایق افشاندن. و رجوع به افشاندن شود.
حاصل عمل افشاندن عمل افشانده
💡 چون چراغ صبح دارم نقد جان در آستین می توان کردن به دست افشاندنی بسمل مرا
💡 وحشت ما از جهان موقوف دست افشاندنی است می کندآواره این دیوانه را سنگ دگر
💡 به حسن بی زوال خویش چون خورشید می نازی نمی دانی که آه ما چه دست افشاندنی دارد
💡 می توان رفت از فلک بیرون به دست افشاندنی در نگین دان تا به کی باشی حصاری چون نگین؟
💡 به دست افشاندنی بی برگ می گردد نهال من ندارم حاصلی چون بید تا دامان برافشانم