افسرده دل

لغت نامه دهخدا

افسرده دل. [ اَ س ُ دَ / دِ دِ ] ( ص مرکب ) افسرده جان. افسرده درون. ( آنندراج ). دلتنگ. دلسردشده. ناتوان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مترادفات شود.

فرهنگ فارسی

افسرده جان افسرده درون

جمله سازی با افسرده دل

می‌توان از عالم افسرده دل برداشت زود از تنور سرد می‌گردد به گرمی نان جدا
چونکه روح افسرده دل افسرده شد روح چون افسرده شد دل مرده شد
سید سادات عالم غیر انسان نیست کس زاهد افسرده دل از دور میراند فرس
مرا سرمای زهد خشک چند افسرده دل دارد؟ بریز از پرتو می رنگ آتشخانه ای ساقی
در محفل خود راه مده هم چو منی را افسرده دل افسرده کند انجمنی را
میان زاهدان رفتم، عجب افسرده دل قومی! میان عاشقان رفتم، عجایب گرم بازاری!
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
طولانی
طولانی
دانش آموز
دانش آموز
مدیون
مدیون
بررسی
بررسی