افتاده مست

لغت نامه دهخدا

افتاده مست. [ اُ دَ / دِ م َ ] ( ص مرکب ) زبون از مستی. زمین خورده. بیخبر:
فقیهی در افتاده مستی گذشت
بمستوری خویش مغرور گشت.سعدی.نه آخر در امکان تقدیر هست
که فردا چو من باشی افتاده مست.سعدی.و رجوع به افتاده شود.

فرهنگ فارسی

زبون از مستی زمین خورده

جمله سازی با افتاده مست

همی ساقی افتاده مست و خراب برون رفته از چنگ مطرب رباب
همه افیون‌خورِ مهتاب گشته ز پای افتاده مست خواب گشته
زمین افتاده مست از نشاه تاک چرا مخمور روید نرگس از خاک؟
برون رفت از دست و افتاده مست شده پایش از کار و یارش ز دست
به یکی جام کش رسید از دور نرگس افتاده مست و بی خبر است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت فال جذب فال جذب فال ورق فال ورق