اسیروار

لغت نامه دهخدا

اسیروار. [ اَ سیرْ ] ( ص مرکب ) مانند اسیر:
تا گردانم اسیروارش
توزیع کنم ز هر دیارش.نظامی.

فرهنگ عمید

اسیرمانند، مانند اسیر.

جمله سازی با اسیروار

آن تشنگان آل محمد اسیروار بر دشت کربلا به بلا گشته مبتلی
هر شب که عزم روی تو کردم اسیروار از گرد راه خویش گرفتم سراغ صبح
حلق رباب بسته طناب است اسیروار کز درد حلق ناله بر اعضا برافکند
بر راه جهل چند نشینی اسیروار چون در ره خرد نشوی شهسوار دین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ترغیب یعنی چه؟
ترغیب یعنی چه؟
نحوه یعنی چه؟
نحوه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز