مدو

لغت نامه دهخدا

مدو. [ م ِ ] ( اِ ) در تداول مردم کرمان، سوسک قهوه ای رنگ بالدار. مدوک. رجوع به مدوک شود.
مدو. [ م ُدْ وِن ْ ] ( ع ص ) طعام مُدْو؛ طعام بسیار. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

طعام بسیار

جمله سازی با مدو

💡 پی وهم هرزه عنان مدو به سراب غرق‌ گمان مشو ز شنای بحر گمان مرو به خیال باطل حک زدن

💡 به‌ کمین جهد تو خفته است الم ندامت عاجزی مدو آنقدر به ره هوس‌ که به خواب آبله پا رسد

💡 از میکده مگذر که در کعبه فرازست بسیار مدو تیز که این راه درازست

💡 بانگ جرس شنو ز پی‌کاروان مدو هرجا رسیده ‌اند رفیقان نمانده ‌اند

💡 هوی مگیر و به دنبال او مدو هرزه که پیش خدمت بت ضایع است رنج شمن

سرانجام یعنی چه؟
سرانجام یعنی چه؟
روزگار یعنی چه؟
روزگار یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز