مغشی

لغت نامه دهخدا

مغشی. [ م َ شی ی ] ( ع ص ) سراسیمه و حیران. ( ناظم الاطباء ).
- مغشی علیه؛ بیهوش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بیهوش شده. از هوش بشده. از هوش رفته. بی خویشتن. بیخود. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): ینظرون اًلیک نظر المغشی علیه من الموت. ( قرآن 20/47 ). از دست دوستان بر مغشی علیه یک قطره گلاب افشان کفایت کند. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 46 ). || ناگهان گرفته شده. ( ناظم الاطباء ).
مغشی. [ م ُ غ َش ْ شا ] ( ع ص ) زردوزی شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

سراسیمه و حیران.

فرهنگ فارسی

ناگهان گرفته شده، فروگرفته شده، مغشی علیه: بیهوش
( اسم ) ۱ - ناگهان فرو گرفته. ۲ - ( صفت ) بیهوش.
زر دوزی شده

جمله سازی با مغشی

💡 لا زلت مغشی الفناء و من ابی قامت علیه نوادب الایام

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اسکل یعنی چه؟
اسکل یعنی چه؟
مرضیه یعنی چه؟
مرضیه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز