لغت نامه دهخدا
نیکوعهدی. [ ع َ ] ( حامص مرکب ) فضیلت. وفای به عهد. ( یادداشت مؤلف ): هیچ مردی به شجاعت و سخاوت و تواضع و نیکوعهدی او نبود. ( تاریخ سیستان ).
نیکوعهدی. [ ع َ ] ( حامص مرکب ) فضیلت. وفای به عهد. ( یادداشت مؤلف ): هیچ مردی به شجاعت و سخاوت و تواضع و نیکوعهدی او نبود. ( تاریخ سیستان ).
وفای بعهد.
💡 موز در رنج بتان بساتین با باد خزان نشسته و نیکو عهدی خود را زبان گشته می گفت.