مکرب

لغت نامه دهخدا

مکرب. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) بند اندام پر از پی. ( منتهی الارب )( آنندراج ). مفصل اندام پر و ممتلی از پی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سخت و درشت و استوار از حبل و بنا و مفصل و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخت و استوار از ریسمان و از بنا و از مفصل. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || حافر مکرب؛ سم سخت و استوار. ( از ذیل اقرب الموارد ). || ستور محکم و استوار بند. || هر بند محکم. || اسب و شتر که از شدت سرماپیش دروازه آرند تا از گرمی دود گرم گردد. ج، مکربات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به مکربات شود.
مکرب. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) شتاب و گویند جاء مکرباً؛ ای مسرعاً. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
مکرب. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) هرچیزی که بدان زمین را جهت کشت شیار کنند. ( ناظم الاطباء ). ابزار شیار کردن زمین. ( از ذیل اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

هر چیزی که بدان زمین را جهت کشت شیار کنند. ابزار شیار کردن زمین.

جمله سازی با مکرب

نام‌های ۱۸ پادشاه و یک مکرب به دست آمده ولی شگفت اینجاست که حکومت مکرب‌ها در اواخر دولت واقع است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال راز فال راز فال فنجان فال فنجان فال آرزو فال آرزو