بر رخ چون مه نقاب انداخته آتشی در آفتاب انداخته
بوقت صبح پریچهره گان زهره جبین دم از سهیل شب افروز مه نقاب زنند
بزد دست کز روی آن مه نقاب کند دور چون ابر از آفتاب
ماه رویت آفتاب است ای پسر آفتاب مه نقاب است ای پسر
دیده ام مهر منیر مه نقاب ذره ای از نور رویش آفتاب
از مه نقاب طره شبرنگ باز کن تا بر نیاید از تتق خاور آفتاب