مزجی

لغت نامه دهخدا

مزجی. [ م َ جی ی / ی ] ( ع ص نسبی ) آمیغی.
- ترکیب مزجی؛ آن است که دو کلمه را که هریک معنی جداگانه دارند با یکدیگر ترکیب کنند و نام یک شخص نهند چون «معدی کرب » که هر دو کلمه نام یک شخص است و هرجزء دلالت بر معنی مستقلی ندارد. بخلاف ترکیب اسنادی.
مزجی. [ م ُ جا ] ( ع ص ) چیز اندک. مؤنث آن مزجات است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هرچیز اندک و بی قدر. ( ناظم الاطباء ).
مزجی. [ م ُ زَج ْ جا ] ( ع ص ) کشتی به شتاب رانده شده. ( ناظم الاطباء ).
مزجی. [ م ُ زَج ْ جا ] ( ع ص ) رجل مزجی؛ مردی که خویشتن را به گروهی چسباند که از ایشان نبود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). و مزلَّج. ( اقرب الموارد ). و رجوع به مزلج شود.

فرهنگ فارسی

مردی که خویشتن را به گروهی چسباند که از ایشان نبود

جمله سازی با مزجی

💡 شیخ را مقدار شصت جلد مصنفات است که اول آنها کتاب روض‌الجنان و آخرین آنها کتاب‌الروضه فی شرح اللمعه است. معروف‌ترین تألیف او در فقه الروضة البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه نام دارد که شرح مزجی کتاب لمعه دمشقیه از شهید اول است و دیگر مسالک الافهام است که شرح شرایع الاسلام از محقق حلی است. در استانبول، رسالهٔ مشتمل بر ده مبحث که هر مبحث در علمی از علوم عقلیه و نقلیه و تفسیر و غیره بود را ظرف هجده روز تألیف کرد.

ورژن یعنی چه؟
ورژن یعنی چه؟
اسرار کردن یعنی چه؟
اسرار کردن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز