کجم

لغت نامه دهخدا

کجم. [ ] ( اِ ) کجب. حصرم. ( از تحفه حکیم مؤمن ). || در تاریخ بخارا ( تألیف نرشخی ص 33 چ 1 و ص 38 چ 2 ) این کلمه آمده است اما جای دیگر این کلمه را نیافتم. بمناسبت صفت خرگاهی ( یعنی چتری ) بودن آن بعید نمی نماید که بمعنی نارون باشد: «و مهمانخانه های مصور و چهارباغهای خوش و سرحوضهای نیکو و درختهای کجم خرگاهی بوده ». ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

کجب. حصرم.

جمله سازی با کجم

بسکه روزم سیه و بخت کجم خفته بود درد من پیش تو پوشیده و بنهفته بود
گر کجم با تو بتا یک نفس اندر همه عمر با خداوند جهان هم نفسی راست نیم
نی ز رهی خبر دهم نی به دلی اثر کنم صوت کجم ز کاروان زمزمه درای را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تمسک
تمسک
مودت
مودت
اعتلا
اعتلا
متفاوت
متفاوت