یک جان

در متون ادبی و فرهنگی فارسی، واژۀ یکجان به عنوان صفتی مرکب، جایگاهی ویژه دارد. این کلمه که به صورت یک جان نیز نوشته می‌شود، در لغت به معنای یکدل و هم‌دل است و بر یگانگی و اشتراک عمیق فکری و عاطفی میان افراد دلالت می‌کند. این مفهوم والا، نشان‌دهنده وحدت و پیوندی ناگسستنی است که در آن، جان‌های چندین فرد، چونان جان واحدی می‌تپد و آرمان‌ها و احساساتی مشترک را دنبال می‌کند.

بر پایۀ منابع معتبر لغوی همچون آنندراج و ناظم‌الاطباء، این صفت مترادف با واژه‌هایی چون صمیمی و متحد به کار رفته است. کاربرد آن در ادبیات کلاسیک و متون کهن، بر اهمیت همدلی و همراهی در مناسبات انسانی تأکید می‌ورزد. بنابراین، یکجان تنها به نزدیکی فیزیکی اشاره ندارد، بلکه بر اشتراک در نیات، اهداف و هیجانات در سطحی ژرف و معنوی پای می‌فشارد و تصویری از یگانگی و الفت تمام‌عیار را ترسیم می‌نماید.

در مجموع، این واژه گویای آرمانی انسانی و اجتماعی است که در آن، افراد با وجود کثرت ظاهری، در باطن و جوهرۀ وجودی خود، وحدتی حقیقی را تجربه می‌کنند. کاربرد صحیح این کلمه در متون رسمی و ادبی، با رعایت کامل قواعد نگارش و املای فارسی از جمله توجه به نیم‌فاصله، می‌تواند بر غنای بیان و انتقال دقیق این مفهوم عمیق بیفزاید.

لغت نامه دهخدا

یک جان. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) یکدل. ( از آنندراج ). دوست. ( ناظم الاطباء ). صمیمی. متحد.
- یک جان شدن؛ متحد و متفق شدن. صمیمی شدن. یکی شدن:
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند.مولوی.

فرهنگ فارسی

یکدل دوست

جمله سازی با یک جان

یک دل به سر کوی تو آباد نیابند یک جان زخم زلف تو ازاد نیابند
چه می‌گویم که از یک جان چه خیزد که خواهد تا هزاران برفشاند