بر دوش من افکند فلک بار امانت زان چرخ زنان است که این بار ندارد
کف چرخ زنان بر می، می رقص کنان در دل دل خال کنان از رخ گلزار نمود آنک
چرخ سجود میکند خرقه کبود میکند چرخ زنان چو صوفیان چونک ز تو صلا رسد
در گرد قطب چرخ زنان نقش ناقه شکل چرب آخری گذاشته چون راه کهگشان
گوشه ابروئی از گوشهٔ برقع بنمود آسمان را که همی چرخ زنان شد در دو
تا زمزمهٔ مهر تو بشنید به صد شوق در رقص درآمد فلک و چرخ زنان شد