نان پز

لغت نامه دهخدا

نان پز. [ پ َ ] ( نف مرکب ) خباز. ( منتهی الارب ) ( دهار ). طالم. طاهی. ( منتهی الارب ). نانوا. ( ناظم الاطباء ). آنکه نان می پزد: نقل است که در پیش مریدی حکایت می کرد که در بصره نان پزی هست که درجه ولایت دارد، مرید برخاست و به بصره رفت آن نان پز را دید خریطه در محاسن کرده چنانکه عادت نانوایان باشد. ( تذکرة الاولیاء ). || چوب نان پز؛ چوبی که بدان خمیر نان را پهن کنند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

= نانوا

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه نان پزدخبازنانوا.یاچوب نان پز.چوبی که بوسیله آن خمیرنان را پهن کنند.

جمله سازی با نان پز

تنم تنور و عالم هیزم است و جان آتش خرد خمیر و زبان نان پز و سخن نان است
شاعر نان پز به جز من کیست کو ممدوح را از معانی گندم آرد و ز عبارت نان دهد
منم قوای نان پز شعار شیرین شعر مراست خاطر خباز شکل گرده شمار
هرگز چو قوامی نبود نان پز چالاک نانم ز دم گرم و خمیرم ز دل پاک
شاعر نان پز توئی کرده خمیر از طبع خویش قوت بهتر شاعر از دو کان تو نان رذال
گفتن توحید و زهد؛ کار قوامی بود در همه آفاق اوست؛ نان پز شاعر شعار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال کارت فال کارت استخاره کن استخاره کن فال رابطه فال رابطه