لغت نامه دهخدا
نازنازان. ( ق مرکب ) خرامان. نازان. به ناز. از روی ناز.
نازنازان. ( ق مرکب ) خرامان. نازان. به ناز. از روی ناز.
از روی نازبناز:[ناز نازان راه میرفت]: هر طرف که کاروانی ناز نازان می رود عشق را بنگر که قبله کاروانست ای پسر. ( دیوان کبیر )
💡 کرد چشمان فراز و رفت به ناز ناز نازان به صد هزار اعزاز