پنبه زار

لغت نامه دهخدا

پنبه زار. [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] ( اِ مرکب ) زمینی که در آن پنبه کشته اند. مقطن. ( دهار ). مقطَنة. ( منتهی الارب ): اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از صحبت سرما چادر گازری در سر گرفته. ( العراضة ):
ریش چون روی پنبه زار شده
روی چون پشت سوسمار شده.سنائی.نشگفت اگر یکی ز دهاقین عدل تو
سیراب سازد از عرق شعله پنبه زار.طالب آملی ( از آنندراج ).پنبه زاری بود یکسر پیش ازین هامون برف
برق نیسان آتشی انگیخت در آن پنبه زار.قاآنی.

فرهنگ عمید

زمینی که در آن پنبه کاشته باشند، کشتزار پنبه.

فرهنگ فارسی

( اسم ) زمینی که در آن پنبه کاشته اند مقطن.

جمله سازی با پنبه زار

💡 چو پنبه زار بناگوش بشکفید ترا ز گوش پنبه برون کن، به کار خود پرداز

💡 پیر پنبه ست عمر را پیری زان سرم شکل پنبه زار گرفت

💡 تخم افکن شرار شود پنبه زار مغز چون جمع شد به آتش می آتش شباب

💡 گر جویبار عاطفتش موج زن شود هرگز به پنبه زار نیابد شرار دست

💡 زین دمیدن این شرر سرکش بود پنبه زار جانت پر آتش بود

سراسیمه یعنی چه؟
سراسیمه یعنی چه؟
چسی یعنی چه؟
چسی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز