پرسوز

لغت نامه دهخدا

پرسوز. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) با سوزشی بسیار: پرسوز و گداز.

فرهنگ عمید

پر از سوزش، دارای سوزش بسیار.

فرهنگ فارسی

پرازسوزش، دارای سوزش بسیار
( صفت ) که سوزش بسیار دارد با سوزش بسیار پر سوز و گداز.

جمله سازی با پرسوز

💡 زشرح نامهٔ پرسوز خود مگو جویا همین بس است که بال و پر کبوتر سوخت

💡 اشکم بدیده از دل پرسوز چون رسد؟ توفان چو شعله خشک شود در تنور ما

💡 مکن از کینه‌ی کس سینه پرسوز که خود در سوختن مانی شب و روز

💡 ای خوش آن روزی که در دل مهر یاری داشتم سینه ای پرسوز چشم اشکباری داشتم

💡 از نالهٔ پرسوز خموشان تو آید چون گل کند از پرده دری گوش اصم را

💡 گر خاطر چون بحر من در سخن راشد صدف ازسینه پرسوز خود من کان گوهر آتشم