شب مانده

لغت نامه دهخدا

شب مانده. [ ش َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) شبینه و بیات و هر طعام و شرابی که بر آن شب گذشته باشد و از روز و یا شب پیش مانده باشد. ( از ناظم الاطباء ). بازمانده از شب. باقی از شب. که از شب هنگام بجای ماند. که شب بر او بگذرد، و بدین سبب کهنه شود یا تباه شدن آغازد:
میشود بدنام عالم هر که میماند به هند
نیست قدری در نظرها نعمت شب مانده را.محمدسعید اشرف.

فرهنگ عمید

ویژگی غذایی که شب برآن گذشته و برای روز بعد مانده باشد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) طعامی که بر آن گذشته و برای روز بعد مانده باشد شبینه.
شبینه و بیات و هر طعام و شرابی که بر آن شب گذشته باشد و از روز و یا شب. باقی شب.

جمله سازی با شب مانده

براه خود روان، از ثابت و سیاره هر کوکب؛ بسیر روشنان، در ظلمت شب مانده حیران من
ای خجل با روی و زلفت روز و شب مانده ام با روی و زلفت در عجب
روز در دود کبودم بی گناه جملهٔ شب مانده در آب سیاه
گو به ساقی، کز ایاغی، ترکن دماغی زان شرابی که شب مانده باقی
مه مهر دگر کرده و خور تافته روی شب مانده و روز روشن از دست شده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فمبوی
فمبوی
چسی
چسی
تعامل
تعامل
فال امروز
فال امروز