ساقیی

لغت نامه دهخدا

ساقیی. ( حامص ) عمل ساقی. ساقیگری. شرابداری. پیاله گردانی: غلامی را که خریدندی... سال ششم ساقیی فرمودندی با اسب داری و قدحی از میان درآویختی. ( سیاست نامه چ اقبال ص 130 ). شاهزاده ساقیی میکرد. ( سمک عیار ج 1 ص 60 ). پس گفت من ساقیی میکنم. ( ایضاً ص 61 ).

فرهنگ فارسی

سقایت ساقیگی شرابداری.

جمله سازی با ساقیی

💡 به خدا خوب ساقیی که وفادار و باقیی به حلیمی گناه جو به طبیعت نشاط خو

💡 شکری علی لذاتها صبری علی آفاتها یا ساقیی قم هاتها تا عیش و خماری کنم

💡 به ساقیی است سر و کار من که از رویش بط شراب، مکرر کباب گردیده است

💡 هرکه شراب میخورد بیرخ ساقیی چو تو عمر عزیز میکند در سر کار می تبه

💡 گلبن اندر باغ گویی کودکی نیکوستی سوسن اندر راغ گویی ساقیی زیباستی

💡 از کف ساقیی چو تو باده مستی این چنین سنگ بود نه آدمی هرکه بسر نمی فتد