کلمه لق در زبان فارسی معانی متنوعی دارد. به طور کلی، این واژه به مفهوم ناپایداری، سستی و لرزش اشاره دارد و به نوعی بیانگر عدم ثبات است. همچنین، لق در برخی مواقع به معنای بدون مو یا صاف نیز به کار میرود. این واژه میتواند توصیفگر حالاتی باشد که در آنها ثبات و استحکام وجود ندارد و بیشتر به وضعیتهایی اشاره دارد که در آنها تغییرات و ناپایداری مشهود است. در نتیجه، لق میتواند به عنوان یک واژه توصیفی برای بیان عدم قطعیت و بیثباتی در زمینههای مختلف به کار رود.
لق
لغت نامه دهخدا
- آرواره لق داشتن؛ عادت به دشنام گفتن داشتن.
- تخم لق در دهن کسی شکستن؛ تعبیری مثلی به معنی او را به یاد آرزوئی که خود ملتفت آن نبود آوردن. او را به دعویی باطل داشتن. امیدی برنیامدنی به وی دادن. وعده وفانشدنی به وی کردن.
- تق و لَق؛ کاسد. ناروا. بی رونق.
- دهن لق؛ که نتواند سِرّی را نگه دارد.
- دهن لقی؛ به نگهداری سِرّ قادر نبودن.
لق. [ ل ُ / ل َ ] ( اِ ) فریب و بازی دادن. ( برهان ).
لق. [ ل َق ق ] ( ع اِ ) شکاف زمین. || ( ص ) رجل ٌ لق بق؛مرد بسیارگوی. || ( مص ) بر چشم زدن به دست یا به پنجه. ( منتهی الارب ). || لمس کردن. دست نهادن بر... ( دزی ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
شکاف زمین. مرد بسیار گوی
ویکی واژه
نااستوار، هر چیزی که در جای خود محکم نباشد.
بی موی.
صحرای خشک و بی علف.
جمله سازی با لق
ستوری را شنیدم ناگهانی قضا لق کرد نعل زندگانی
قوجه لق حرصی کنون فکر سر و سامان ایدر ایندی دو تمیش باشدن بویا شه گلمیش یاشلر
چو شاهباز حقیقت کجا پرد عصفور به صوت و نغمه ی بلبل کجا رسد لق لق