قیاد

لغت نامه دهخدا

قیاد. [ ق ِ] ( ع اِ ) رسن که ستور را با آن کشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) طاعت و اذعان. ( از اقرب الموارد ). || اعطی فلان القیاد؛ یعنی از روی میل اذعان کرد و گفته اند از روی کراهت. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) نقیض راندن. ( از اقرب الموارد ). قود.
- سَلِس ُالقیاد؛ رام. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

= افسار

فرهنگ فارسی

مهار، افسار، لگام، ریسمان مخصوص بستن وکشیدن چهارپایان، سهل القیاد:مطیع ورام که به آسانی اورابهرجابرند
رسن که ستور را با آن کشند یا طاعت و اذعان.

جمله سازی با قیاد

از هوان دهر در ذلّ قیاد بسته صف در محفل آن بدنهاد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جل جلاله
جل جلاله
گوت
گوت
کردار
کردار
با دقت
با دقت