زامر
فرهنگ فارسی
نوازنده نی
جمله سازی با زامر
آمده زامر تو آب جانب بستان به سر رفته به حکم تو سرو سوی چمن راست پا
کرا زامر ملک اندر آرام نیست مبارک تر از نام او نام نیست
مقصود زامر کن فکان هستی تست بی فایده روزگار از دست مده
زهرا که زامر حق پی تعیین جفت او در شب نمود زهره به کاخ علی نزول
کور بود و جان آدم را ندید پس زامر اسجدوا گردن کشید
من چه گویم درنیاید در شمار هرچه باشد هست زامر کردگار