زبان زدن. [ زَ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد. ( فرهنگ رشیدی ). کنایه از سخن گفتن باشد. ( آنندراج ): اگر خواهی سخن گویی سخن بشنو سخن بشنو زبان آنکس تواند زد که اول گوش گردد او.نخشبی ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - با زبان چشیدن ( طعامی را ) ۲ - ( مصدر ) سخن گفتن حرف زدن. کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد
جمله سازی با زبان زدن
زو هیگینز – فاحشهای در فاحشه خانهٔ بلا کوهن. زو بیپروا و در زخم زبان زدن استاد است.
هر شبم از خیال تو دل ندهد زبان زدن من به چنین عقوبتی تا به سحر کجا کشم؟