زبان زدن

لغت نامه دهخدا

زبان زدن. [ زَ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد. ( فرهنگ رشیدی ). کنایه از سخن گفتن باشد. ( آنندراج ):
اگر خواهی سخن گویی سخن بشنو سخن بشنو
زبان آنکس تواند زد که اول گوش گردد او.نخشبی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - با زبان چشیدن ( طعامی را ) ۲ - ( مصدر ) سخن گفتن حرف زدن.
کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد

جمله سازی با زبان زدن

زو هیگینز – فاحشه‌ای در فاحشه خانهٔ بلا کوهن. زو بی‌پروا و در زخم زبان زدن استاد است.
هر شبم از خیال تو دل ندهد زبان زدن من به چنین عقوبتی تا به سحر کجا کشم؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اندر یعنی چه؟
اندر یعنی چه؟
شی یعنی چه؟
شی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز