خام ابله

لغت نامه دهخدا

خام ابله. [ اَ ل َه ْ ] ( ص مرکب ) ابله خام. آنکه کارها از روی بیخردی کند. آنکه خیالات واهی در سر پرورد. احمق. ناپخته:
محال اندیش و خام ابله بودهر کین سخن گوید
نباید بود مردم را محال اندیش و خام ابله.فرخی.

فرهنگ فارسی

ابله خام آنکه کارها از روی بیخردی کند

جمله سازی با خام ابله

محال اندیش و خام ابله بود هر کاین سخن گوید نباید بود مردم را محال اندیش و خام ابله
دست از این مشتی محال‌اندیش خام ابله بدار نه به زیر منت این جمع بی‌همت دری