همچو لئیمی که سرِ سبزهها گُم کند انگشتریِ پر بَها
ز دونان نیز صحبت را فرو کش مکن با هر لئیمی عمر ضایع
یا لئیمی کو نماید بذل سیم یا جوادی کو کند مدح لئیم
چو راند از در خود قهر حق لئیمی را به میل نیل امانی و حرص جمع حطام
تنگ بر ما رهگذار دین شد است هر لئیمی راز دار دین شد است
چون لئیمی با هزاران عیب و عار روز و شب با خلق عالم آشکار