لئیمی

لغت نامه دهخدا

لئیمی. [ ل َ ] ( حامص ) صفت لئیم:
لئیمی و کژّی ز بیچارگیست
به بیدادگر بر بباید گریست.فردوسی.

جمله سازی با لئیمی

همچو لئیمی که سرِ سبزه‌ها گُم کند انگشتریِ پر بَها
ز دونان نیز صحبت را فرو کش مکن با هر لئیمی عمر ضایع
یا لئیمی کو نماید بذل سیم یا جوادی کو کند مدح لئیم
چو راند از در خود قهر حق لئیمی را به میل نیل امانی و حرص جمع حطام
تنگ بر ما رهگذار دین شد است هر لئیمی راز دار دین شد است
چون لئیمی با هزاران عیب و عار روز و شب با خلق عالم آشکار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال تاروت فال تاروت فال ای چینگ فال ای چینگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ