صدپاره

لغت نامه دهخدا

صدپاره. [ ص َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) پاره پاره. بسیار چاک خورده:
غیرت حق بود با حق چاره نیست
کو دلی کز حکم حق صدپاره نیست.مولوی.این خرقه صدپاره ما دوختنی نیست.حافظ.

فرهنگ عمید

دارای پارگی و چاک های بسیار، پاره پاره.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنچه که پاره پاره شده بسیار چاک خورده.

جمله سازی با صدپاره

درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را
کاش ما را بد جگر صدپاره از شمشیر و تیر پاره از تیر سه شعبه می‌نگشت امعای تو
جمع می‌سازد دل صدپاره را سودای عشق لاله از داغ درون شیرازه پیدا می‌کند
دمن از ناخن غم جامه جان را نما صد چاک که گردد مجتبی از زهر صدپاره جگر زینب
نقش شد نام تو بر صفحهٔ دل وین عجبست صفحه صدپاره شد و نقش نمیگردد حک
سالک از ژنده صدپاره به جایی نرسد رشته مهر تو نادوخته در ژنده هنوز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مفتوح
مفتوح
هنگام
هنگام
کس کش
کس کش
نحوه
نحوه