درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را
کاش ما را بد جگر صدپاره از شمشیر و تیر پاره از تیر سه شعبه مینگشت امعای تو
جمع میسازد دل صدپاره را سودای عشق لاله از داغ درون شیرازه پیدا میکند
دمن از ناخن غم جامه جان را نما صد چاک که گردد مجتبی از زهر صدپاره جگر زینب
نقش شد نام تو بر صفحهٔ دل وین عجبست صفحه صدپاره شد و نقش نمیگردد حک
سالک از ژنده صدپاره به جایی نرسد رشته مهر تو نادوخته در ژنده هنوز